Tomb of Saadi
[ Aramgaheh Saadi ]
I have so many memories from the Village of Saadi in Shiraz near the Tomb of Saadi Shīrāzī, who was a 13th-century poet. Iranians refers to the Tomb of Saadi as the Saadieh. I was in preschool when my grandma took us there for picnics. She prepared lunch — rice, stew, bread, herbs, cheese, and fruits for dessert. Then we had tea and confectionaries.
Before lunch we had to follow grandma there. I was too young to know anything about Saadi but I knew he was very important in Shiraz. I heard the discussions between father and grandma. They started with interpretation of Saadi’s poems or his book, Golestan, but often ended in arguments.
I remember one discussion that became particularly heated. Saadi became a Sunni muslim after he went to Baghdad for more education. Though my grandma respected Saadi, she didn’t appreciate him becoming a Sunni. But my father believed that Saadi chose well.
My preoccupation was with the nearby river and its fish. I wasn’t permitted to swim there. So I waded into the water. I went toward the peasants who were washing their dishes and clothing in the river. They didn’t have running water at home. I saw the lifestyle of the peasants was different from city people. The rich city folks owned all the land there and the peasants worked it. My grandma was one of the landowners. Her father paid very little for several acres and passed it on to his children.
Saadi’s mausoleum was very small and in a very old building (see photo below). It was built by Karim Khan Zand, the founder of the Zand Dynasty. They ruled Iran from 1751 to 1779. I was 13 years old when reconstruction was finished and it shone like a jewel in that old village. At 79 I began to build the diorama.
Read More
آرامگاه سعدی
[ سعدی مازِلیّوم ]
من از سعدیه که آرامگاه سعدی، شاعر قرن سیزدهم، در آنجا قرار دارد خاطرات زیادی دارم. از زمان بچگی، قبل از اینکه به مدرسه بروم، مادر بزرگم ما را برای پیک نیک به آنجا می برد. البتّه او نهار را که عبارت از پلو، خورش، سبزی خوردن، پنیر، چای و شیرینی بود تهیّه کرده بود و از ما .پذیرایی مفصّلی می کرد
قبل از نهار خوردن، اجبارا مادر بزرگ را برای رفتن به آرامگاه دنبال می کردیم. من کوچکتر از آن بودم که کلمه ای راجع به سعدی بدانم ولی کاملا میدانستم که سعدی شخصیت بسیار مهمّی برای مردم شیراز است. بحث و گفتگوی پدر و مادر بزرگم راجع به تفسیر اشعار و گلستان سعدی را .کاملا می شنیدم ولی معمولا این گفتگو به مشاجره ختم میشد
یکی از گفتگو ها معمولا بسیار داغ و هیجان انگیز می شد. سعدی بعد از آنکه برای تحصیل به بغداد رفت به مذهب سنّی گرایید و مادر بزرگ من با اینکه محترمانه از سعدی یاد می کرد ولی سنّی شدن سعدی برایش خوشایند نبود در حالی که پدرم کاملا با انتخاب سعدی موافق بود.
آنچه که فکر مرا در سعدیّه مشغول میداشت رفتن به کنار رودخانه و ماهیهای درون آن بود. چون اجازه شنا کردن نداشتیم فقط با درآوردن کفشها و آب بازی در آب قانع بودیم. دهقانان سعدیّه چون آب لوله کشی نه داشتند اجبارا ظروف و لباسهای خود را در آب رودخانه می شستند. اختلاف زندگی روستاییان باسبک زندگی شهریها کاملا قابل رویت بود. ثروتمندان شهر شیراز صاحب تمامی دهکده سعدیه بودند و مردم ده به عنوان دهقان روی زمینها کار می کردند. ناگفته نماند که مادر بزرگ من هم یکی از زمینداران آنجا بود. پدر مادر بزرگ با پرداخت پول ناچیزی صاحب چندین ایکر زمین شده بود که آنها را برای وارثین خود باقی گذاشته بود.
آرامگاه سعدی در آن زمان بسیار کوچک و قدیمی بود که به دستور کریم خان زند، پایه گذار سلسله زندیه، ساخته شده بود. من سیزده ساله بودم که ساختمان حالیه آرامگاه سعدی به اتمام رسید و مانند یک جواهر در آن دهکده قدیمی خودنمایی می کرد. سال گذشته ۷۹ سال داشتم که شروع به ساختن دیّرامای مقبره سعدی شدم.
مطالعه بیشتر
Leave a Reply